فرهنگ امروز/ محسن آزموده: تصور عمومی ناآشنایان با فلسفه تحلیلی آن است که اندیشمندان این سنت فکری یک کلیت منسجم و یکنواخت را تشکیل میدهند. اما نگاه جزئینگر و دقیق به آرا و اندیشههای ایشان واقعیت دیگری را آشکار میکند و از اختلافنظرها و دیدگاههای متفاوت و بلکه متضاد پرده برمیدارد. در میان فیلسوفان نحله تحلیلی در سده بیستم، برای مخاطبان عمومی فلسفه و کتابخوانها، لودویگ ویتگنشتاین در کنار برتراند راسل، گوتلوب فرگه و وایتهد نامی آشنا و شناخته شده است و معمولا علاقهمندان غیرحرفهای فلسفه نام او را شنیدهاند و احیانا با امهات دیدگاههای او آشنا هستند. ویلارد ون اورمن کواین، فیلسوف برجسته امریکایی اما به این شهرت نیست و با وجود اهمیت و اصالت اندیشهاش در فلسفه تحلیلی معاصر، تنها متخصصان و پژوهشگران جدی فلسفه تحلیلی با او آشنا هستند. با این همه کواین یکی از اثرگذارترین و مهمترین فیلسوفان این سنت فکری است که همچنان اندیشههایش در دپارتمانها و گروههای فلسفه مورد نقد و ارزیابی قرار میگیرد. کتاب «ویتگنشتاین و کواین» نوشته جمعی از متخصصان فلسفه تحلیلی با ویراستاری رابرت ال. آرینگتون و هانس. یوهان گلاک به تازگی توسط حسین شقاقی به فارسی ترجمه و توسط انتشارات امید صبا منتشر شده است. این کتاب، شامل مقالات و جستارهایی در مقایسه تفاوتها و شباهتهای اندیشههای این دو فیلسوف، با رویکرد انتقادی و تخصصی است. بر این اساس تصمیم گرفتیم، با مترجم کتاب که خود پژوهشگر حوزه فلسفه تحلیلی است و در این زمینه مقالات متعددی نوشته است، درباره کواین و نسبتی که با ویتگنشتاین دارد، گفتوگویی صورت دهیم که از نظر میگذرد.
***
*معمولا گفته میشود که فلسفه تحلیلی، به لحاظ محتوایی بیشتر گرفتار بحثهای منطقی و تحلیلی و انتزاعی زبانی است و کمتر به مسائل انضمامی مثل جامعه و سیاست و هنر و... میپردازد؛ البته در مورد ویتگنشتاین، بسیاری به مقایسههای موثری میان او و متفکران قارهای چون مارکس، هایدگر، فوکو و... پرداختهاند و نظرات او را به حوزههای مذکور تسری دادهاند. آیا در مورد کواین نیز میتوان چنین کرد؟
بله این تلقی شایع در باب تفاوت فلسفه تحلیلی و فلسفه قارهای وجود دارد. اما باید به این نکته توجه داشت که در بعضی از حوزههایی که ذکر کردید، مثلا در زیباشناسی، در فلسفه تحلیلی مباحث مهمی مطرح میشود، اما به طور خاص درباره کواین، از انضمامیترین مباحثی که مورد توجه او است، علم و زبان است. علم یک فعالیت انضمامی است و اتفاقا کواین سعی دارد فلسفه را از این جهت، به فعالیتی انضمامی مبدل کند و به تعبیری فیلسوف را از برجعاجنشینی به جایگاهی متعارف و طبیعی بازگرداند. او فلسفه اولی را رد میکند و فلسفه را فعالیتی در طول علم میداند. اساسا یکی از ابعاد طبیعیگرایی (naturalism) کواین همین است، یعنی تقید به اینکه فیلسوف و فلسفه در مقام و جایگاهی طبیعی بنشینند. به تبع چنین نگرشی، بسیاری از مسائل فلسفه که میتوان آنها را از مهمترین مباحث انتزاعی تاریخ فلسفه دانست، در فلسفه کواین منتفی میشوند، مانند مساله شک دکارتی، چراکه از نگاه کواین پاسخ گفتن به چنین مسالهای مستلزم مفروض گرفتن یک جایگاه غیرطبیعی و غیرانضمامی برای فیلسوف است؛ فرضی که با مقبولترین معارف و علوم روزگار ما در تعارض است. یکی دیگر از ابعاد انضمامی تفکر کواین، نگرش او به ماهیت زبان علم و نسبت آن با زبان روزمره است. او زبان علم را در امتداد زبان روزمره میبیند. پروژه اصطلاحا تکوینی یا تطوری (genetic project) کواین فرآیند یادگیری زبان را از ابتداییترین مراحل ورود کودک به قلمرو زبان، تا یادگیری زبان علم مورد توجه قرار میدهد و استلزامهای فلسفی این فرآیند را به مثابه پاسخ به مسائل فلسفی مهمی چون معنا، ارجاع، صدق و... مطرح میکند.
*معمولا کواین را در سنت فلسفه تحلیلی و ذیل اسامی بنیانگذاران این نحله فلسفی یعنی فرگه و راسل و وایتهد و مور و ویتگنشتاین و در تداوم مسیری که آنها گشودهاند، دستهبندی میکنند. حال آنکه در کتابی که شما ترجمه کردهاید، به نظر میآید از اختلافات و تفاوتهای اساسی کواین با یکی از مشهورترین این سرسلسله داران یعنی ویتگنشتاین بحث شده است. این رویکرد آن تصور عامی که در میان ناآشنایان هست و سنت فلسفه تحلیلی را یک کل منسجم در نظر میگیرد، زیر سوال میبرد و به خصوص شکافی را میان علاقهمندان این سنت در بریتانیا و امریکا آشکار میکند. در مورد این شکاف و تفاوتهای میان این دو پایگاه فلسفه آنگلوآمریکن (که بسیاری به همین عنوان میشناسند) توضیح دهید.
اگر ریشهایتر بخواهیم به این خط سیر نگاه کنیم، این اسامی را در تداوم فلسفه تجربهگرایی کلاسیک میبینیم. ماجرا این است که در مقطعی از تاریخ تجربهگرایی، هویتهای زبانی به دلایلی به مسالهای فلسفی نزد معرفتشناسان تجربهگرا مبدل شدند. خود کواین این مطلب را به زبانی ساده در مقاله «پنج نقطه عطف تجربهگرایی» بیان کرده است. با دقت و تامل در این مقاله و همچنین مقاله «دو جزم تجربهگرایی» و آثاری دیگر از کواین، به این نتیجه میرسیم که مساله محوری فیلسوفان تحلیلی، همان مساله محوری تجربه گرایان کلاسیک است، یعنی یافتن راهی تجربی برای پاسخ دادن به معضلات معرفتشناختی حاصل از شکاکیت دکارتی. در تجربهگرایی کلاسیک در تبیین معرفت، یک رابطه مفروض است؛ رابطهای بین تجربه و آنچه در «ذهن» شکل میگیرد، بنابراین یک سر این رابطه، هویتهای ذهنیاند. اما خود این هویتهای ذهنی و اساسا هویتی به مثابه «ذهن» یک مساله غامض برای یک فیلسوف تجربهگراست، چراکه هیوم به ما نشان میدهد که دلیلی برای مفروض گرفتن و پذیرش وجود چیزی به نام ذهن یا جوهر ذهنی نداریم. فیلسوفان تحلیلی، به جای این هویتهای ذهنی، بر هویتهای زبانی متمرکز میشوند و در اینجا رابطه مذکور، به رابطه بین تجربه از یک سو، و معنا، گزاره، معناداری، ارجاع، صدق و... از سوی دیگر، تبدیل میشود. از این حیث، نامهایی که شما مطرح کردید، همگی در این چارچوب و در یک جریان فلسفی قرار میگیرند. اما درون خود این جریان، دستهبندیها و جبههگیریهای متفاوتی صورت میگیرد که یکی از مهمترین آنها، تمایز و شکافی است که بین کواین و ویتگنشتاین وجود دارد.
*سخن شما را این طور میفهمم که در فلسفه تحلیلی هویتهای زبانی همان نقشی را عهدهدار میشوند که هویتهای ذهنی در تجربهگرایی کلاسیک عهدهدار بودند. درست است؟
بله، بر اساس روایت کواین از تاریخ فلسفه تجربهگرا و تحلیلی، همین طور است.
*تاکید کواین بر موقعیتهای مختلف کاربرد زبان؛ مثلا ترجمه ریشهای، ناظر به همین موضوع است؟
دقیقا. موقعیت ترجمه ریشهای بسیار قابل تامل است. بگذارید درباره اهمیت آن یک مقدمه عرض کنم. به نظر شما عجیبترین و پیچیدهترین پدیده در طول تاریخ بشر چیست؟ اگر این پرسش را از افراد مختلف بپرسید، عمدتا به مصادیقی از تکنولوژی، پیشرفتهای علوم طبیعی، فرستادن سفینه به فضا و... اشاره میکنند و آن را عجیبترین و پیچیدهترین پدیده میدانند. اما ریچاردز (منتقد ادبی انگلیسی) در اواسط قرن بیستم میگوید احتمالا پیچیدهترین پدیده در تاریخ، «ترجمه» است. اما چرا؟ پاسخ این پرسش را میتوانیم از کواین بگیریم. وقتی به آزمایش ذهنی ترجمه ریشهای دقت کنید تایید خواهید کرد که ترجمه واقعا پدیده عجیبی است. چرا که این آزمایش، به این نتیجه ختم میشود که ترجمه (و اساسا معنا) نامتعین است.
*اصطلاح عدم تعین ترجمه را که از تزهای معروف کواین است بارها شنیدهایم. میتوانید به اختصار و به زبان ساده بگویید ادعای این تز چیست؟
تز عدم تعین ترجمه میگوید شواهد تجربی-که از نگاه تجربهگرایانه، تنها شواهدی است که در فهم دیگری و ترجمه در اختیار داریم- هر قدر هم زیاد باشند نمیتوانند معنا را متعین کنند؛ به عبارت دیگر، براساس شواهد یکسان، میتوان ترجمههای متعددی از یک گفتار ارایه کرد که در عین حال که با هم در تعارضند، همگی با شواهد موجود سازگارند؛ به تعبیر دیگر، اگر 5 زبانشناس انگلیسی زبان به طور مستقل کار تهیه و نگارش لغتنامه بین زبان انگلیسی و زبان یک قبیله کاملا بیگانه را آغاز کنند و شواهد تجربی و میدانی همه آنها یکسان باشد، دستآخر با 5 لغتنامه مغایر و ناسازگار با هم مواجه خواهیم شد که همه آنها با شواهد تجربی و میدانی سازگاری دارند.
*ادعای بزرگی است؛ فارغ از اینکه شیوه استدلال برای رسیدن به این ادعا چیست، آیا نفس این ادعا به ناممکن شدن فهم دیگری و ترجمه نمیانجامد؟
خیر. کواین یک شکاک حداکثری نیست. ادعای او این است که اساسا فهمِ دیگری، چنین چیزی است. فهم وجود دارد، مفاهمه و ارتباطات بین انسانها وجود دارد، ولی همواره در شرایطی نامتعین است.
*حتما مقصودش از نامتعین بودن مفاهمه، آن مفاهمه و ارتباطاتی است که بین دو گویشور از دو زبان متفاوت صورت میگیرد، درست است؟
خیر، صرفا این نیست، هرگونه فهم و ارتباطی چنین است؛ به تعبیر کواین «عدم تعین، از خانه آغاز میشود» و مقصود از خانه در اینجا، زبان مادری است. استدلال کواین موسوم به استدلال یادگیری زبان کودک، به همین انگیزه ارایه میشود. در پس هر مفاهمهای یک سوء فهم مستتر است. همواره امکان فهمهای جایگزین وجود دارد. شواهد تجربی، هر قدر هم زیاد باشند، نمیتوانند یک فهم خاص؛ یک ترجمه خاص را از سخن یک گویشور، متعین کنند.
*در مقدمه کتاب، آزمایش ذهنی ترجمه ریشهای و استدلال یادگیری زبان کودک را از جمله شباهتهای کواین و ویتگنشتاین دانستید. آیا ویتگنشتاین هم با همین ملاحظات به ترجمه و یادگیری زبان کودک توجه میکند؟
به نظرم با توجه به این ملاحظات میتوانیم هر دو آنها را فیلسوف گفتوگو بدانیم. گفتوگو و مفاهمه با دیگری برای هر دو آنها مساله مهمی است. مواضعی که آنها با توجه به تاملات خود در باب ترجمه و یادگیری زبان اتخاذ میکنند، از جهاتی بسیار شبیه یکدیگر است، یکی از نویسندگان مقالات این کتاب هم این نکته را متذکر شده است که در برخی از مجامع علمی غربی، ویتگنشتاین و کواین را دو روی یک سکه میدانند. اما وجوه افتراق نیز جدی است، به نحوی که برخی از نویسندگان، شباهتهای آن دو را صرفا ظاهری میدانند.
*مهمترین شباهتها چیست؟
به نظرم یکی از مهمترین شباهتها اتخاذ موضعی رفتارگرایانه یا شبه رفتارگرایانه به مساله معنا است. هر دو آنها، هم با تلقیهای ذهنگرایانه و هم با تلقیهای شبه افلاطونی به مساله معنا مخالفند. معنا اگر چیزی باشد، باید در قلمرو رفتار جمعی در جستوجوی آن باشیم، به تعبیری، معنا، همان «کاربرد» است، هر دو آنها به این مساله تاکید دارند که معنای یک کلمه یا عبارت، کاربردی است که برای گویشوران، در بافتها و زمینههای متفاوت دارد. همین وجه شباهت، وجوه دیگری را در پی دارد، مثل پذیرش ایده بازیهای زبانی. کواین ایده بازیهای زبانی ویتگنشتاین را صراحتا پذیرفته است و در عین حال اعتراف میکند که خودش بیشتر روی بازی زبانی علم متمرکز است. اما باید دقت کنیم که این وجوه شباهت ما را به نتیجهگیری عجولانه منجر نکند. از نکات قوت کتاب «ویتگنشتاین و کواین» این است که برخی از مقالات آن با نگاه بسیار واگرایانه در باب نسبت ویتگنشتاین و کواین نگاشته شده است و همین موضع، تفاوتهای دقیق و در عین حال مهم بین اندیشههای این دو را بیشتر برجسته میکند. مثلا یکی از نویسندگان این مقالات، کواین را تلویحا به سوء فهم از ایده بازیهای زبانی ویتگنشتاین متهم میکند، چراکه لوازم پذیرش ایده بازیهای زبانی ویتگنشتاین در اندیشه کواین مفقود است. شاید مهمترین مساله در این میان، تمرکز بر مساله معرفت باشد. حیث معرفتی زبان نزد کواین بسیار مهم است و به نوعی کارکرد محوری زبان، کارکرد معرفتی و توصیفگرانه آن است و حال آنکه نزد ویتگنشتاین، زبان کارکردهای متعددی دارد و کارکرد معرفتی و توصیفگرانه زبان هیچ تقدمی بر سایر کارکردها ندارد. از این حیث کواین هنوز به پوزیتیویستهای منطقی نزدیک است و ویتگنشتاین هر چه بیشتر از آنها فاصله میگیرد.
*آیا تفاوت نگاه ویتگنشتاین و کواین به فلسفه نیز از همینجا ناشی میشود؟
همین طور است. مساله اصلی در اینجا جایگاه و اهمیت علم، یا همان کارکرد معرفتی زبان است. هر دو آنها فیلسوف زبان و به تعبیری که عرض کردم، فیلسوف گفتوگواند. بنابراین ماهیت و چیستی فلسفه نیز در پرتو نگاه آنها به ماهیت و چیستی زبان معلوم میشود. کارکرد اصلی زبان از نگاه کواین، معرفتبخشی است و از این رو، با وجود اینکه کواین ایده بازیهای زبانی را تایید میکند، خودش معترف است که بازی زبانی علم نزد او محوریت دارد و فلسفه نیز در طول علم قرار دارد و با روش علمی و تجربی، در باب دستاوردها و دعاوی علمی و معرفتی به تامل میپردازد. اما نزد ویتگنشتاین خود معنا و زبان و نه صرفا زبان علم، در فلسفه محوریت دارند. نزد کواین علم و روش آن، که همانا روش تجربی است محوریت دارد و از این رو روش فلسفه نیز تجربی است. گزاره و جمله فلسفی غیرتجربی نزد او هیچ جایگاهی ندارد. این به نوعی نقد فلسفههای تجربی پیش از او است، چراکه بسیاری از تجربهگرایان تقسیم قضایا به «پسین» و «پیشین» را پذیرفته بودند، اما کواین این تقسیم را بدعهدی به مبانی تجربهگرایی میداند. نزد ویتگنشتاین با مساله گرامر زبان و گزارههای گرامری، به مثابه مسالهای محوری مواجهیم. او نیز همچون کواین منتقد فلسفههای پیش از خود است، ولی این کار را به روشی دیگر انجام میدهد، یعنی با تمرکز بر مساله زبان و گرامر زبان. فلسفه باید از طریق وضوح بخشیدن به گرامر زبان، به آشفتگیها و خطاهای مفهومی پایان دهد. در اینجا راه کواین و ویتگنشتاین از یکدیگر جدا و شکافی مهم بین این دو اندیشه ایجاد میشود. به نظر ویراستاران کتاب «ویتگنشتاین و کواین»؛ یعنی آرینگتون و گلاک، این شکاف مسیری تعیینکننده را برای آینده فلسفه ترسیم میکند، چراکه برای فلسفیورزی آینده، چارهای نیست جز اینکه یکی از این دو تلقی به فلسفه را بپذیریم.
*شما در توضیحی اجمالی، به شباهتهایی میان اندیشه کواین و ویتگنشتاین اشاره کردهاید و مواردی چون مواضع آنها در نقد پوزیتیویسم، حمایت از کلگرایی، اتخاذ مواضع نزدیک به رفتارگرایان، استفاده از آزمایشهای ذهنی چون یادگیری زبان کودک و... برشمردهاید. درباره نسبت آنها با پوزیتیویسم منطقی توضیح دهید. چرا چنان که نوشتهاید، برخی این دو چهره را نماینده یک تفکر که با زبانهای متفاوت بیان میشود، خواندهاند؟
یکی از مهمترین شباهتها، همان زاویه داشتن هر دو آنها با پوزیتیویستهای منطقی است. در اینجا یادآوری میکنم که وقتی در کتاب «ویتگنشتاین و کواین» از ویتگنشتاین بحث میشود، مقصود عمدتا دوره متاخر اندیشه ویتگنشتاین است. میدانیم که پوزیتیویستهای منطقی بسیار متاثر از ویتگنشتاین متقدمند. معروف است که اعضای حلقه وین (پوزیتیوستهای منطقی) رساله منطقی فلسفی ویتگنشتاین را در جلساتشان خط به خط به بحث میگذاشتند اما ویتگنشتاین متاخر از این تفکر عبور میکند. همچنین به این نکته توجه کنید که اوج جریان پوزیتیویسم منطقی، در کارنپ محقق میشود و کارنپ استاد بسیار تاثیرگذار بر کواین است و عمده دیدگاههای بدیع کواین، جبههگیری در برابر مواضع استاد است. بنابراین، در اندیشه پوزیتیویستی بنبستهایی وجود دارد که ویتگنشتاین آن را در نقد دیدگاههای خودش در رساله منطقی فلسفی، بیان میکند و کواین آنها را در نقد دیدگاههای استادش مورد اشاره قرار میدهد. هم ویتگنشتاین و هم کواین با نگرشهای اتمیستی، تقلیلگرایانه و مبناگرایانه پوزیتیویستهای منطقی مخالفند. ویتگنشتاین نشان میدهد که تصویر پوزیتیویستی از زبان در آنچه عملا به عنوان زبان تحقق دارد، سازگار نیست و کواین نشان میدهد که تصویر پوزیتیویستی دچار تعارضات داخلی است و هدف و غایت آن با مبانی آن سازگار نیست.
روزنامه اعتماد
نظر شما